ای خوش آن روز که بر دیده دری باز شود
دارم امید دری از سحری باز شود
مگر از خدمت صاحب نفسان فیض رسد
ورنه از غیب بعید است دری باز شود
جز غم و غصه ی تو غصه و غم نیست مرا
سفره ی دل نه به هر خیره سری باز شود
مرغ بی بال و پرم گوشه ی زندان خراب
باید از کنج قفس بال و پری باز شود
جز حریم نظرت نیست پناه دگری
گره بسته ی ما با نظری باز شود
دم به دم یاد تو هستم که تو یادم باشی
درد گفتم که ز کویت خبری باز شود
بس دعا کردم و گرییدم و دادم قسمت
تا در وصل تو با چشم تری باز شود
تشنهام تشنه می کرب و بلا می خواهم
در حرم دایره ی بیشتری باز شود
تمام راه مراقب شدم که غم نرسد
به سمت محمل معصومه ها قدم نرسد
تمام راه نگاهم سوی بیابان بود
عذاب زندگیم خار و پای طفلان بود
خدا نکنه یه خار تو پای طفلت بره ...
تمام راه روی دوش مشک میبردم
چقدر غصه طفل رباب را خوردم
تمام راه مدد یاحسین برلب بود
همه حواس ابالفضل پیش زینب بود
تمام راه حرم باوقار و بی غم بود
وبالش سر طفلان همیشه دستم بود
هر بچه ای که میخواست بخوابه تو بغل من بود ...
ندید ابرغمی آسمان محملها
عمو شدم بشوم سایبان محمل ها...
عباس جان کجا بودی .... عمو شدم ...
سپرده ام که رقیه به غصه پا بزند
گرفت اگر دل تنگش مرا صدا بزند ...
عین امی العباس ...
رسیده ایم به اینجا زمین کرببلا
منای یوسف زهرا زمین کرببلا
رسیده ایم به اینجا که کارها بکنیم
دوباره خیمه توحید را به پا بکنیم
رسیده ایم به اینجا رکاب باید شد
عصای دست خدای حجاب باید شد ...
مراقبم که حضورش شکوه جاده شود
به احترام تمام از شتر پیاده شود
مباد فاطمه جمع ما زمین بخورد
مباد پیش روی چشمها زمین بخورد
مباد خاک نشیند بروی معجر او
مباد اینکه شود باز چادر سر او